fereshtenejat

fereshtenejat

سلام.خوبی؟نه من اصلا خوب نیستم.میشه گفت بدتر از این نمیشم...اونقدر گریه کردم که چشمام همه جارو تار میبینه.انگار که به عزای خودم نشستم.کامی...شاید ندونی چی میگم اما....نمی دونم چه جوری بگم...به خدا قسم انقدر خجالت می کشم که حتی از فکر کردن بهش هم احساس شرمندگی پیش خدا و دیگران رو دارم...من...من همه چیزو فهمیدم کامی....همه چیزو...کامی هر چه قدر که گریه می کنم باز هم دلم راضی نمیشه....هیچ وقت فکرشم نمی کردم اینجوری مجبور بشم فراموششون کنم.کامی میشه من بمیرم ولی همه چی دروغ باشه؟؟؟راضیم بمیرم ولی این عذاب رو تحمل نکنم...بمیرم ولی اونا اینجوری نباشن..می فهمی چی میگم؟؟؟خیلی سخته...خیلییییییی........کامی دارم جون میدم.ولی تحمل می کنم.تمومش می کنم.نمی خوای کنارم باشی؟نمی خوای دلداریم بدی؟عیبی نداره فرشته ی من.کامی.ببخشید.منو ببخش...نمی دونم چی نوشتم و چی دارم می نویسم.تاحالا انقدر حالم بد نبوده.انقدر زجه زدم که صدام گرفته.عین یه روح سرگردون دور خودم می چرخم.هیچی سر جاش نیست.نه من نه تو نه حمیده و نه اونا.می ترسم.خوف برم داشته.همش تنم رعشه برمی داره و می لرزم.از ترس جیغ می کشم.نه غذا می تونم بخورم نه می تونم بخوابم...مواظب خودت باش...خیلی مواظب خودت باش.نمی خوام بلایی سر تو بیاد.چون دیگه رسما دیوونه میشم....جنون.........

هیشکی تو دنیا نمیدونه شاید حال منو من غمگینم
پنجره شاهد بوده که یه عمره تنها کنارش میشینم
هیشکی مثه من نکشیده دردو کی مثه من تنها مونده
خاطره ی تو کنارمه دائم قلب منو می سوزونده


برچسبها:
نوشته شده در چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:,ساعت 22:50 توسط maryam|



      قالب ساز آنلاین