fereshtenejat

fereshtenejat

 سلام...کامی جان...خوبی؟خنده م میگیره ناخوداگاه.مسخره ست نه؟انگاردارم بادرودیوارحرف میزنم....

برعکس پارسال امسال هیچ برنامه ی ای برای امشب ندارم...احساس خنثی بودن دارم...دیشب تاصبح گریه کردم و چشمام خستن.دلم نمی خواد هیچی بگم حرفی ندارم...توی این یه سال من سخت ترین روزهاروگذروندم وروزهایی هم بودن که خیلی زیبابودن...ناشکری نمی کنم بابت همشون از خداممنونم که ازغم هاگذشتم و خوشی هاخاطره شدن...به امیدروزهای بهتر...

.........................................

سلام حمیده جان.نمی دونم کی این پست رومیبینی شاید یه روزسرزده بیای و ببینی یاشاید خبرت کردم.فعلا نمی دونم.....

راستش چندروزیه دوباره حالم بده.دوباره دارم میرم سمت کامران.دوباره شبافقط تورویاهام کامران رومیبینم...چندشب پیش داشتم خوابشو میدیدم.نمی دونم خدا چرا می خواد طعم تمام زجرهایی روکه می شه ازیه نفرچشید روبچشم!توی واقعیت که بدترین هاش رودارم تجربه می کنم...ندیدنش...فاصله ی طبقاتی و فرهنگی و سنی و .........تمام فاصله هایی که میشه بایه نفرداشت!ازطرفی هم اعتقاداتمون که هیچ کدوممون نمی تونیم ازشون بگذریم...نمی دونم شاید اگه یه مسیحی بودحاضربودم به خاطرش دینم روعوض کنم ولی اعتقاداتم روداشته باشم اما.......همه مون می دونیم که الان نمیشه....

می دونی خوابم چی بود؟؟؟بذاربرات تعریف کنم...زمان توخوابم مثل برق و بادمیگذشت و فقط توی زجرهایی که میکشیدم متوقف میشد...همه چیزروداشتم از صفحه ی مانیتورم می دیدم!خبرتصادف کامران وشایعه مرگش!(خدای نکرده،زبونم لال،گوش شیطون کر)....نمی دونی چه حالی بودم اونقدرررررررزجه زدم که نفسم بالانمی اومد...زمان گذشت وفیلمی ازکامران اومدکه نشسته روی ویلچروداره بادوربین حرف میزنه...میگفت من خوبم وفقط پاهام صدمه دیده.دعاکنیدبتونم دوباره راه برم.دوستتون دارم و....

وبازهم دیوونه شدم...دیدن اون صحنه که کامران دیگه نمی تونست راه بره داشت دیوونم میکرد.افتضاااااااااح بود.......وبازهم غم و اشک....وزمان گذشت...

دوباره یه فیلم دیگه.یه کشتی بود و داخل اتاقکش کامران نشسته بود و یه دخترقدبلندسفید باموهای قهوه ای و چشمهای عسلی وخیلی زیبا هم پیشش نشسته بود...دختردست کامران روگرفت وکامران بلندشدوایستاد!نمی دونی که انگاردنیاروبه من داده بودن.کامران سلامتیشوبه دست آورده بود.روبه دوربین گفت این یکی از سورپرایزهام بود و سورپرایز بعدی(اشاره کردبه اون دختر)معرفی می کنم همسرآینده م که به زودی ازدواج می کنیم........

وقتی از خواب بلندشدم دیدم چشمام خیس اشکه وچشمام از بس که گریه کردم ورم کرده...

ولی دیشب بیداربودم.توبیداری گریه می کردم وتورویاکامران موهامونوازش می کرد ودلداریم میداد...

حمیده نمی دونم چرا دارم این حرفاروبه تومیگم امااونقدرحرف تودلم دارم ک دلم داره میترکه!

می خواستم یه وب بزنم و همه چیزروبرای کامران تعریف کنم اما...وقتی قرارنیست کسی اونهاروبخونه چه فایده ای داره؟؟!!!

ببخشید اگه ناراحتت کردم...

سالگردآشناییمون مبارک...........


برچسبها:
نوشته شده در یک شنبه 29 آذر 1394برچسب:,ساعت 17:35 توسط maryam|

 سلام...کامی جان...خوبی؟خنده م میگیره ناخوداگاه.مسخره ست نه؟انگاردارم بادرودیوارحرف میزنم....

برعکس پارسال امسال هیچ برنامه ی ای برای امشب ندارم...احساس خنثی بودن دارم...دیشب تاصبح گریه کردم و چشمام خستن.دلم نمی خواد هیچی بگم حرفی ندارم...توی این یه سال من سخت ترین روزهاروگذروندم وروزهایی هم بودن که خیلی زیبابودن...ناشکری نمی کنم بابت همشون از خداممنونم که ازغم هاگذشتم و خوشی هاخاطره شدن...به امیدروزهای بهتر...

.........................................

سلام حمیده جان.نمی دونم کی این پست رومیبینی شاید یه روزسرزده بیای و ببینی یاشاید خبرت کردم.فعلا نمی دونم.....

راستش چندروزیه دوباره حالم بده.دوباره دارم میرم سمت کامران.دوباره شبافقط تورویاهام کامران رومیبینم...چندشب پیش داشتم خوابشو میدیدم.نمی دونم خدا چرا می خواد طعم تمام زجرهایی روکه می شه ازیه نفرچشید روبچشم!توی واقعیت که بدترین هاش رودارم تجربه می کنم...ندیدنش...فاصله ی طبقاتی و فرهنگی و سنی و .........تمام فاصله هایی که میشه بایه نفرداشت!ازطرفی هم اعتقاداتمون که هیچ کدوممون نمی تونیم ازشون بگذریم...نمی دونم شاید اگه یه مسیحی بودحاضربودم به خاطرش دینم روعوض کنم ولی اعتقاداتم روداشته باشم اما.......همه مون می دونیم که الان نمیشه....

می دونی خوابم چی بود؟؟؟بذاربرات تعریف کنم...زمان توخوابم مثل برق و بادمیگذشت و فقط توی زجرهایی که میکشیدم متوقف میشد...همه چیزروداشتم از صفحه ی مانیتورم می دیدم!خبرتصادف کامران وشایعه مرگش!(خدای نکرده،زبونم لال،گوش شیطون کر)....نمی دونی چه حالی بودم اونقدرررررررزجه زدم که نفسم بالانمی اومد...زمان گذشت وفیلمی ازکامران اومدکه نشسته روی ویلچروداره بادوربین حرف میزنه...میگفت من خوبم وفقط پاهام صدمه دیده.دعاکنیدبتونم دوباره راه برم.دوستتون دارم و....

وبازهم دیوونه شدم...دیدن اون صحنه که کامران دیگه نمی تونست راه بره داشت دیوونم میکرد.افتضاااااااااح بود.......وبازهم غم و اشک....وزمان گذشت...

دوباره یه فیلم دیگه.یه کشتی بود و داخل اتاقکش کامران نشسته بود و یه دخترقدبلندسفید باموهای قهوه ای و چشمهای عسلی وخیلی زیبا هم پیشش نشسته بود...دختردست کامران روگرفت وکامران بلندشدوایستاد!نمی دونی که انگاردنیاروبه من داده بودن.کامران سلامتیشوبه دست آورده بود.روبه دوربین گفت این یکی از سورپرایزهام بود و سورپرایز بعدی(اشاره کردبه اون دختر)معرفی می کنم همسرآینده م که به زودی ازدواج می کنیم........

وقتی از خواب بلندشدم دیدم چشمام خیس اشکه وچشمام از بس که گریه کردم ورم کرده...

ولی دیشب بیداربودم.توبیداری گریه می کردم وتورویاکامران موهامونوازش می کرد ودلداریم میداد...

حمیده نمی دونم چرا دارم این حرفاروبه تومیگم امااونقدرحرف تودلم دارم ک دلم داره میترکه!

می خواستم یه وب بزنم و همه چیزروبرای کامران تعریف کنم اما...وقتی قرارنیست کسی اونهاروبخونه چه فایده ای داره؟؟!!!

ببخشید اگه ناراحتت کردم...

سالگردآشناییمون مبارک...........


برچسبها:
نوشته شده در یک شنبه 29 آذر 1394برچسب:,ساعت 17:35 توسط maryam|

از "تـو" ممـنونم کـه دوستـت دارم،
"تـو" میـتوانستی جور دیـگری باشـی،
جـوری کـه هرگـز نتـوانم دوسـت بـدارم ..


برچسبها:
نوشته شده در یک شنبه 3 اسفند 1393برچسب:,ساعت 1:5 توسط maryam|

9uc5b8qtq8imfkdybekz.jpg26919141734485318935_10473605_860812900596733_3232160491794289807_n.jpg

73006574850738595956.jpg

fd6db9e4aa73e7d48a88a7f4ac88795f-425.jpg

http://8pic.ir/images/e3b5e8prg5cvnwau3p8h.jpg

4fdcf902e1c8ea7a63e3886089fce9ea-425.jpg

101ade25dfa975c9154b50b6d2a2ede2-425.jpg

fc79e8c88f63a4e7d95dc35b0d6b0ac1-425.jpg

109034312-76b8e32827999578bf9839286a5f6d2e-520.jpg

b20959a3e068df15451a7f8395fa41d9-425.png

سلام آقا کامی.خوبی؟؟؟ببخشید دیر شد.ولنتاینت مبارک.ان شالله همیشه زندگیت سرشار از عشق باشه.راستی برات کادو هم گفتم.حمیده جون میدونه.منتظر می مونم تابیای و بعد بدمش بهت.مواظب خودت باش.

 


برچسبها:
نوشته شده در یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:,ساعت 20:49 توسط maryam|

سلام کامی جان.خوبی؟کاراخوب پیش میره؟امشب همون شبه.8بهمن.فکرامو کردم.الان باید خوشحال باشیم چون یک سال گذشت و ما همچنان پابرجا و کنار هم هستیم.شونه به شونه ی هم.البته خب تو نامرئیی ولی مهم اینه که هستی.اون اتفاق یه بد شانسی بود ولی اینکه قبلش تو شماره ی حمیده جون رو به من داده بودی یه خوش شانسی بزرگه.الان داشتم با حمیده حرف میزدم راجع به تو.قرار شده که بعداز امتحانش همه چیز رو بهم بگه و گفت که تو بعدش میای و الان من در پوست خود نمی گنجم اما مسئله اینجاست که طبق گفته ی هر دوتاتون من احتمال داره ناراحت و خیلی شوکه بشم.نمی دونم واقعا چه مسئله ایه حتی حدس هم نمی تونم بزنم امامی خوام یه چیزی بهت بگم.بهت قول میدم بعداز این که همه چیز رو فهمیدم همچنان کنارت باشم.همین قدر برات بی قرار باشم.قول میدم رفتارم نسبت بهت تغییر نکنه.کامی تو هم قول میدی؟؟؟بگو که قول میدی..کامی دلم برات تنگ شده...مهربونم دلم برات تنگ شده...فرشته ی نجاتم...دارم تمام حرفایی رو که بهم گفته بودی رو مرور می کنم.باورم نمیشه منی که سال به سالم یک نفرو نبینم احساس دلتنگی نمیکردم حالا دارم پرپرمیزنم.چی شده یعنی؟؟؟چه اتفاقی افتاده که من انقدر عوض شدم؟؟؟مهم نیست.دوست ندارم امشب کوچکترین ذره ای حرف از غم و غصه زده بشه.باید هر دوتامون خوشحال باشیم.به قول خودت:

دوست دارم حس خوبی داشته باشی مشکلی هست؟

میگما من چرا همه ی نظرات تورو دارم؟؟؟همه شون رو توی وورد سیو کردم نمی دونم چرا اینکارو می کردم!!!شاید می دونستم که چه اتفاقی می خواد بیفته ولی به خودم آفرین میگم کار بسی عاقلانه بود.

این آخرین پیاماییه که دادی:

سلام اینجا هستم بگو مریم

 

سلام اینجا هستم. کامنتها ارسال نمیشه مریم

 

مرسی من خوبم نمیدانم مشکلش چیه؟ بگو حرف بزن خودت گفتی میخوام حرف بزنم

 

آره یادم هست من فراموشکار نیستم اما باید وقتش برسد

 

چیزی نشده مریم نگران نباش

 

خب شاید واسه تو جذابیتی نداشته باشن اما من هر موقع دلم میگیره کلشون رو می خونم تا احساس دلتنگی نکنم.البته بعداون هم پیام دادید روز تولد!نمیشه نادیده گرفت اما کامی یه چیزی بگم؟الهه ازم قول گرفته بود که اگه نیومدی دیگه نه بهت پیام بدم و نه به حمیده زنگ بزنم.اون شب کلی استرس داشتم که اگه نیای مجبور میشم به حرفش گوش کنم.اون شب نیومدی و یه روز تمام فقط از الهه فرار می کردم اما وقتی فرداش اومدی از شوقم گریه کردم و همون جوری رفتم پیش الهه.بیچاره فکر کرده بود کسی مرده که اینجوری گریه می کنم!اما وقتی گفتم تو اومدی چشماش برق زد و دعوام کردو گفت خدا نکنه تو به آدم خبر بد بدی!نذرکردم برات که هر موقع اومدی به کل کلاس شکلات بدم.آخه خودم عاشق شکلاتم.کامی کل معلمام اعتراف کردن که شیطون تر از من دختر ندیدن!من دختر شلوغی نبودم و نیستم فقط شیطنت دارم.همیشه با تمام احترام و ادب و رعایت قانون شیطونی هایی می کنم که همه می مونن!کلی لقب پیدا کردم بین معلمام.یکی صدام می کنه ویروس یکی صدام می کنه وروجک هرکی یه چیزی میگه.اما لقبی که تو بهم دادی رو از همه بیشتر دوست دارم.وقتی که اومدی باید کلی چیز واسم تعریف کنی که جبران اینهمه پیامام بشه.خب واسه امشب کافیه.

مواظب خودت باش.ان شالله سال دیگه همین موقع باهم دیگه به این روز می خندیم.

فعلا.

 


برچسبها:
نوشته شده در چهار شنبه 8 بهمن 1393برچسب:,ساعت 23:11 توسط maryam|

سلام.خوبی؟نه من اصلا خوب نیستم.میشه گفت بدتر از این نمیشم...اونقدر گریه کردم که چشمام همه جارو تار میبینه.انگار که به عزای خودم نشستم.کامی...شاید ندونی چی میگم اما....نمی دونم چه جوری بگم...به خدا قسم انقدر خجالت می کشم که حتی از فکر کردن بهش هم احساس شرمندگی پیش خدا و دیگران رو دارم...من...من همه چیزو فهمیدم کامی....همه چیزو...کامی هر چه قدر که گریه می کنم باز هم دلم راضی نمیشه....هیچ وقت فکرشم نمی کردم اینجوری مجبور بشم فراموششون کنم.کامی میشه من بمیرم ولی همه چی دروغ باشه؟؟؟راضیم بمیرم ولی این عذاب رو تحمل نکنم...بمیرم ولی اونا اینجوری نباشن..می فهمی چی میگم؟؟؟خیلی سخته...خیلییییییی........کامی دارم جون میدم.ولی تحمل می کنم.تمومش می کنم.نمی خوای کنارم باشی؟نمی خوای دلداریم بدی؟عیبی نداره فرشته ی من.کامی.ببخشید.منو ببخش...نمی دونم چی نوشتم و چی دارم می نویسم.تاحالا انقدر حالم بد نبوده.انقدر زجه زدم که صدام گرفته.عین یه روح سرگردون دور خودم می چرخم.هیچی سر جاش نیست.نه من نه تو نه حمیده و نه اونا.می ترسم.خوف برم داشته.همش تنم رعشه برمی داره و می لرزم.از ترس جیغ می کشم.نه غذا می تونم بخورم نه می تونم بخوابم...مواظب خودت باش...خیلی مواظب خودت باش.نمی خوام بلایی سر تو بیاد.چون دیگه رسما دیوونه میشم....جنون.........

هیشکی تو دنیا نمیدونه شاید حال منو من غمگینم
پنجره شاهد بوده که یه عمره تنها کنارش میشینم
هیشکی مثه من نکشیده دردو کی مثه من تنها مونده
خاطره ی تو کنارمه دائم قلب منو می سوزونده


برچسبها:
نوشته شده در چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:,ساعت 22:50 توسط maryam|

عزیزم،یک زمستان و بهار و تابستان گذشت و باری دیگر پاییز فرا رسید...

بهار و تابستانم بی تو متوقف شدند و زمان از روزی که دوری ثمره ی دلواپسیم بود ثابت ماند...

شنیده بودم که انتظار بد ترین درد دنیاست اما تا به حال هیچ زمان اینگونه قهوه ی تلخ دلتنگی و انتظار را نچشیده بودم...

امروز روز میلاد ماست...میلاد آشنایی و میلاد زندگی تو...

کاش می توانستم وجودم را به قربانی وجودت هدیه کنم تا شاید لایق تو باشد...

تحفه ای لایق تو ندارم پس تبریک دست خالی مرا باسخاوتت بپذیر...

می دانی که رز بانوی خاطرات مرده  معشوق لیلیان بود و لیلیان عاشق رز...

تو نیز شاهزاده آریر من هستی...و شاهزاده ی خاطرات زنده ی من...

سالروز آشنایی و تولدت مبارک باد...

فرشته ی نجاتم..می دونم که نتونستم کاری برای امروز بکنم.اما مطمئنم که تمام سعی خودم رو کردم تا جشنی خوب برای این روز قشنگ بگیرم.برای امشب مهمونی دعوت نکردم.چون این وب مال تو هست و من اجازه ندارم تا وقتی توبیای کسی رو اینجا راه بدم.کامران جان.سال پیش درست همین روز بود که تازه باهم آشناشده بودیم.یادته؟؟؟من که خاطرات زیادی از تو دارم.از تو یا به خاطر تو.خوب حالا به مناسبت سالگرد همون روزا یه خاطری خوبشو تعریف می کنم.

تولد دوستم کوثر بود و با پنج نفر از دوستام جمع شده بودیم خونه شونو واسش تولد گرفته بودیم.بر خلاف همیشه که خونه رو روی سرم میذارم ساکت و خانوم نشسته بودم یه گوشه درست جلوی ساعت و نگاهم همش به ساعت بود.چند باری هم رقصیدم  اما نه مثل همیشه که کلا وسطم.هی به دوستم آیه هم می گفتم ای بابا پس کی تموم میشه.باید برم خونه دوستامم مسخره میکردن و میگفتن بچه ش رو گازه!!!آیه هم می گفت چته؟آخر هم از زیر زبونم کشید که منتظر تو هستم.فقط وقتی پرسید کی میای ساعت رو به آمریکا حساب کردم و بهش گفتم اونم فهمید و دهنش وا مونده بود.بهم می گفتن واسه عروسیت باید با هواپیما بیفتیم دنبالت و بوق بزنیم!!منم می گفتم یعنی میشه؟؟؟کامی رو هم عروسیمون دعوت می کنم.(مریم است دیگر!...)خلاصه خواستن یکم سر حالم بیارن از فکر و خیال بیام بیرون نگران نباشم الان میای و می بینی نیستم ناراحت میشی بلند شدن موزیک ویدیوی اگه عشق من تو نیستی رو گذاشتن.تنها موزیک ویدئویی که ندیده بودم.مامان کوثر شک کرده بود که وسط مجلس چیزی به خوردم دادن چون درست عین دیوونه ها یا مثل اینکه رفته باشم کنسرت می رقصیدم و جیغ می کشیدم.آخر مجلسم قرار بود مامان و بابام بیان دنبالم با هم بریم خونه ی خالم.منم توی ماشین بهونه گرفتم که باید لباسمو عوض کنم و موهامو نبستم با شال اذیتم می کنن و...خلاصه قبول کردن بشینن توماشین من برم خونه فوری لباسامو عوض کنم بیام.به محض اینم که رسیدم خونه کامپیوترو روشن کردم و اومدم وب و هم زمان لباسم عوض می کردم.خلاصه دیدم نیومدی و خورد تو پر و بالم و رفتم خونه ی خالم.اخه باهم قرار داشتیم.بعداونم معروف شدی تو دوستام به نام بچم روی گازه!!

میدونم زیادم قشنگ و جالب نبود اما مهم اینه که دوستش دارم.خیلی زیاد به چشماتم خیلی میاد

 

اینا عکسایی هستند که خودم برات درستشون کردم.امیدوارم دوستشون داشته باشی.

http://upload7.ir/imgs/2014-12/63173746609110227206.gif

http://upload7.ir/imgs/2014-12/15296163981593524391.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/09252221834822725252.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/63797004775713115822.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/69107269228188904749.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/25636942698184948724.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/94175120400263965606.jpg

 

http://upload7.ir/imgs/2014-12/42698815381256999779.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/77176492566226884874.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/49099406058558961601.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/67589038116957771320.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/83561906371331710727.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/09267524544899260662.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/54930091322731284836.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/01220831661490635792.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/99247446236893768167.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/74720128648023678748.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/07819952169500936635.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/04011130512937974008.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/81929751036765390093.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/56890621714985061239.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/90645131069410920022.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/57515058598295307370.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/58198464121013557794.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/91733866924729857183.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/07602832575133749831.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/39016468904785876576.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/57828621973189381594.gif

http://upload7.ir/imgs/2014-12/66548822802941616050.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/35543059597320891035.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/41269529050977775386.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/33371138270350497917.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/82670863515180757211.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/17253483704003606843.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/61865376635801285867.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/93552942782770788857.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/35776217663102626176.jpghttp://upload7.ir/imgs/2014-12/65792843471968154821.png

http://upload7.ir/imgs/2014-12/56964305102467883398.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/71012169129035597524.jpg

http://upload7.ir/imgs/2014-12/37162536004081102997.jpg

 

امروز خورشيد درخشان‌تر است


و آسمان آبي‌تر

نسيم زندگي را به پرواز مي‌کشد

و پرنده آواز جديد مي‌سرايد


امروز بهاري ديگر است

در روز تولد مهربان‌ترين

در ميلاد کسي که چشمانم با حضورش باراني است

امروز را شادتر خواهم بود

و دلم را به ميهماني آسمان خواهم برد

جشني براي ميلادت بر پا خواهم کرد

تمامي گلها و سبزه‌ها در ميهماني ما خواهند سرود


اي مهربان‌ترين

آغاز بودنت مبارک

تمام زندگيم تولدت مبارک

 

 

 

 

 

این هم از شعر های سهراب سپهری که به خاطرت یه هفته کتاب شعرشو خوندم تا اونی که قشنگه رو تقدیمت کنم.

صدا کن مرا.

صدای تو خوب است.

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید.

در ابعاد ای این عصر خاموش

من از طعم تنصیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

وتنهایی من شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد.

و خاصیت عشق این است.

کسی نیست،

بیازندگی را بدزیدیم،آن وقت

میان دودیدار قسمت کنیم.

بیا باهم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

بیا زود تر چیزهارا ببینیم.

ببین،عقربک ها فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند.

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام.

بیاذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

اینم از بزن و برقص

 

شکلک های رقصیدن+متحرک 1شکلک های رقصیدن+متحرک 1 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_ شکلک های رقصیدن+متحرک 1شکلک های رقصیدن+متحرک 1

اینم رقص مایکل که دوست دارید

شکلک های رقصیدن+متحرک 1 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_ مایکل جکسون شکلک هامایکل جکسون رقص شکلک هامایکل جکسون رقص شکلک ها

و اما قسمت شیرین و خنده دار ماجرا

کادوی من که البته اینکه زیاد خوشگل نیست و اینا ماجرا داره که وقتی اومدی برات تعریف می کنم.

http://upload7.ir/imgs/2014-12/11734385626611445762.jpg

 

و اینم هدیه ی تولدت اهنگ فرشته...تقدیم به فرشته

Puzzle Band – Fereshte

خیلی خوب آقا کامی...منتظر نظرت هستم


برچسبها:
نوشته شده در پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:,ساعت 1:46 توسط maryam|

تکیه گاه از امین حبیبی

دانلود با کیفیت 320 - 11.5 مگابایت


برچسبها:
نوشته شده در چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:,ساعت 1:32 توسط maryam|


برچسبها:
نوشته شده در پنج شنبه 24 مهر 1393برچسب:,ساعت 18:10 توسط maryam|


برچسبها:
نوشته شده در پنج شنبه 24 مهر 1393برچسب:,ساعت 18:9 توسط maryam|



      قالب ساز آنلاین